صدای دل... آخرین مطالب لینک های مفید صفحات وبلاگ یکشنبه 92 آذر 3 :: 10:8 صبح :: نویسنده : مهدی 110
وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتونشون بدی وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی.....110 موضوع مطلب : پنج شنبه 92 آبان 30 :: 12:19 عصر :: نویسنده : مهدی 110
یادمان باشد چه کسانی برای راحتی امروزمان خون دادند......همین.....110
موضوع مطلب : پنج شنبه 92 آبان 30 :: 12:14 عصر :: نویسنده : مهدی 110
... سربازی که در تفحص کار می کرد اومد پیشم و گفت: مادرم مریضه گفتم : خب برو مرخصی ... برو که ببریش دکتر گفت: نه! به این حرفا نیست. می دونم چطور درمانش کنم جرعه ای از آب قمقمه ی شهید رو با خودش برد تهران بعد از چند روز با شادمانی برگشت می گفت: مادرم آب قمقمه رو خورد به امید خدا خیلی زود خوب شد ...
موضوع مطلب :
شهیدی رو پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبی زلال و گوارا ده سال از شهادتش می گذشت،اما قمقمه اش همچنان آبی شفاف داشت و خوش طعم
ازشون پرسید: اگر آبی دوازده سال زیر خاک بمونه ، چی میشه؟ خیلی عادی گفتند: خب معلومه! خواه ناخواه تبدیل به لجن میشه مقداری از آب قمقمه ی شهید رو ریخت و داد به کارشناسان وقتی خوردند ، ازشون پرسید: این آبی که خوردید چه جوری بود گفتند: هیچی ! آبی تازه و زلال ، بدون ماندگی ... خنده اش گرفت کارشناسان با تعجب پرسیدند: چیه؟ قمقمه رو نشانشان داد و گفت: این آبی که شما خوردید متعلق به این قمقمه است که دوازده سال تمام زیر خاک کنار یک شهید بوده مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. از صلواتی که فرستادند میشد فهمید حالتشون عوض شده یا حسین تشنه لب.....110 موضوع مطلب : پنج شنبه 92 آبان 30 :: 11:34 صبح :: نویسنده : مهدی 110
عید اون سال با شب ولادت امام رضا علیه السلام یکی شده بود بچه های تفحص توی سنگر جشن گرفته بودند آخر مراسم نوبت من شد که بخونم دست به دامن قمر بنی هاشم علیه السلام شدم عرض کردم: ارباب شما مزه شرمندگی رو چشیدید نذارید ما شرمنده ی خانواده ی شهدا بشیم
... فردا صبح از بچه ها رمز حرکت گروه تفحص رو پرسیدم فکر می کردم چون روز ولادت امام رضاست ، رمز حرکت یا امام رضا علیه السلام خواهد بود اما حاج آقای گنجی گفت: رمز حرکت یا ابالفضل علیه السلام گفتم: امروز روز ولادت امام رضاست گفت: دیشب به آقا ابالفضل علیه السلام متوسل شدیم امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از آقا عیدی بگیریم
... دست بکار شدیم بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد خوشحال شدیم اسم شهید هم روی کارت شناسایی اش بود و هم روی وصیت نامه اش " شهید ابوالفضل خدایار ، گردان امام محمدباقر علیه السلام ، گروهان حبیب کاشان " بچه ها گفتند: توسل دیشب ، رمز حرکت امروز و اسم شهید یکی شده بی اختیار به زبونم جاری شد که : اگه اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود ، اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضله
... داشتم زمین رو می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی از بچه ها پریدند توی گودال از بیل میکانیکی پیاده شدم خیلی عجیب بود شهیدی پیدا شده بود که یک دستش از مچ قطع بود پلاکش رو استعلام کردیم ، گفتند : " شهید ابوالفضل ابوالفضلی ، گردان امام محمد باقر علیه السلام ،گروهان حبیب کاشان " طلائیه شد مقر ابوالفضل عباس علیه السلام موضوع مطلب : سه شنبه 92 آبان 21 :: 11:40 صبح :: نویسنده : مهدی 110
موضوع انشاء : "دراینده می خواهیدچکاره شوید؟ "
"به نام خدا ، من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...." موضوع مطلب :
مدتی بود که هر چه می گشتیم شهیدی پیدا نمی شد یه روز یکی از بچه ها نوار مرثیه ایام فاطمیه رو گذاشت ناخودآگاه اشکمون جاری شد بعد از عزاداری حرکت کردیم داشتیم می گشتیم که یه تکه استخوان نظرم رو جلب کرد با سر نیزه مشغول کندن شدم یه تکه پیرهن از زیر خاک پیدا شد مطمئن شدم شهیدی اینجاست با فریاد بچه ها رو صدا کردم روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها کار خودش رو کرده بود پیکر شهید کاملا نمایان شد لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری هم کنار او قرار داره از حالت افتادنشون فهمیدم موقع شهادت صورت هاشون رو به همدیگه بوده پیکر شهدا رو که بیرون آوردیم با کمال تعجب دیدم که پشت پیرهن هر دوتاشون نوشته : می روم تا انتقام سیلی زهرا سلام الله علیها بگیرم
موضوع مطلب : یکشنبه 92 آبان 19 :: 12:39 عصر :: نویسنده : مهدی 110
روزی پدرم دست خود را روی شانه ام گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ گفتم من. پدرم جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ گفتم من. پدرم بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ گفتم من. پدرم ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک ازم دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ گفتم تو.... پدرم گفت چون من ناراحت شدم گفتی قویترم ؟ شادی روح پدرم و همه ی باباهایی که در قید حیاط نیستن صلوات..........همین110 موضوع مطلب :
داشتیم با بچه های تفحص توی منطقه کار می کردیم بیل مکانیکی رو یه مقدار از جاده خارج کردیم تا برا جستجو بریم اون طرفتر اما یه دفعه دستگاه خاموش شد هر کاری کردیم ، راه نیفتاد گفتم حتماً گازوییل تموم کرده رفتیم که از مقر گازوییل بیاریم راننده که تنهایی مونده بود کنار دستگاه ، شروع می کنه به استارت زدن بعد از چند استارت روشن میشه تصمیم می گیره تا اومدن بچه ها همون جایی که دستگاه خاموش شده رو بگرده می گفت به محض زدن اولین بیل به زمین ، پیکر یه شهید پیدا شد اونجا بود که حکمت خاموش شدن بیل مکانیکی رو فهمیدم ...یازهرا(س).........110
موضوع مطلب :
خبر دادند که توی منطقه چزابه مقدارى استخوان پیدا شده رمز حرکتمون نام مبارک حضرت رقیه سلام الله علیها بود دختر سه ساله امام حسین علیه السلام رسیدیم به محلى که گزارش داده بودند....
پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|