سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای دل...
پنج شنبه 92 آبان 30 :: 12:19 عصر :: نویسنده : مهدی 110

 

یادمان باشد چه کسانی برای راحتی امروزمان خون دادند......همین.....110

 

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92 آبان 30 :: 12:14 عصر :: نویسنده : مهدی 110

 

... سربازی که در تفحص کار می کرد اومد پیشم و گفت: مادرم مریضه

گفتم : خب برو مرخصی ... برو که ببریش دکتر

گفت: نه! به این حرفا نیست. می دونم چطور درمانش کنم

جرعه ای از آب قمقمه ی شهید رو با خودش برد تهران

بعد از چند روز با شادمانی برگشت

می گفت: مادرم آب قمقمه رو خورد

به امید خدا خیلی زود خوب شد  ...

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92 آبان 30 :: 12:3 عصر :: نویسنده : مهدی 110


شهیدی رو پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبی زلال و گوارا

ده سال از شهادتش می گذشت،اما قمقمه اش همچنان آبی شفاف داشت و خوش طعم


یکی از بچه ها رفته سراغ چند تا کارشناس آب و مسائل کشاورزی

ازشون پرسید: اگر آبی دوازده سال زیر خاک بمونه ، چی میشه؟

خیلی عادی گفتند: خب معلومه! خواه ناخواه تبدیل به لجن میشه

مقداری از آب قمقمه ی شهید رو ریخت و داد به کارشناسان

وقتی خوردند ، ازشون پرسید: این آبی که خوردید چه جوری بود

گفتند: هیچی ! آبی تازه و زلال ، بدون ماندگی   ...

خنده اش گرفت

کارشناسان با تعجب پرسیدند: چیه؟

قمقمه رو نشانشان داد و گفت: این آبی که شما خوردید متعلق به این قمقمه است که دوازده سال تمام زیر خاک کنار یک شهید بوده

مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. از صلواتی که فرستادند میشد فهمید حالتشون عوض شده   یا حسین تشنه لب.....110




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92 آبان 30 :: 11:34 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

عید اون سال با شب ولادت امام رضا علیه السلام یکی شده بود

بچه های تفحص توی سنگر جشن گرفته بودند

آخر مراسم نوبت من شد که بخونم

دست به دامن قمر بنی هاشم علیه السلام شدم

عرض کردم: ارباب شما مزه شرمندگی رو چشیدید

نذارید ما شرمنده ی خانواده ی شهدا بشیم

 

... فردا صبح از بچه ها رمز حرکت گروه تفحص رو پرسیدم

فکر می کردم چون روز ولادت امام رضاست ، رمز حرکت یا امام رضا علیه السلام خواهد بود

اما حاج آقای گنجی گفت: رمز حرکت یا ابالفضل علیه السلام

گفتم: امروز روز ولادت امام رضاست

گفت: دیشب به آقا ابالفضل علیه السلام متوسل شدیم

امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از آقا عیدی بگیریم

 

... دست بکار شدیم

بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد

خوشحال شدیم

اسم شهید هم روی کارت شناسایی اش بود و هم روی وصیت نامه اش

" شهید ابوالفضل خدایار ، گردان امام محمدباقر علیه السلام ، گروهان حبیب کاشان   "

بچه ها گفتند: توسل دیشب ، رمز حرکت امروز و اسم شهید یکی شده

بی اختیار به زبونم جاری شد که  :

اگه اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود ، اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضله

 

... داشتم زمین رو می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی از بچه ها پریدند توی گودال

از بیل میکانیکی پیاده شدم

خیلی عجیب بود

شهیدی پیدا شده بود که یک دستش از مچ قطع بود

پلاکش رو استعلام کردیم ، گفتند  :

" شهید ابوالفضل ابوالفضلی ، گردان امام محمد باقر علیه السلام ،گروهان حبیب کاشان  "

طلائیه شد مقر ابوالفضل عباس علیه السلام




موضوع مطلب :
سه شنبه 92 آبان 21 :: 11:40 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

 موضوع انشاء  :

          "دراینده می خواهیدچکاره شوید؟ "

 

"به نام خدا ، من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...."
معلم که خنده اش گرفته بود ،پرید وسط حرف علی و گفت:

ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین».

باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً ، پدر خودت چه کاره است؟

آقا اجازه:
شهید شده




موضوع مطلب :
دوشنبه 92 آبان 20 :: 9:32 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 


مدتی بود که هر چه می گشتیم شهیدی پیدا نمی شد

یه روز یکی از بچه ها نوار مرثیه ایام فاطمیه رو گذاشت

ناخودآگاه اشکمون جاری شد

بعد از عزاداری حرکت کردیم

داشتیم می گشتیم که یه تکه استخوان نظرم رو جلب کرد

با سر نیزه مشغول کندن شدم

یه تکه پیرهن از زیر خاک پیدا شد

مطمئن شدم شهیدی اینجاست

با فریاد بچه ها رو صدا کردم

روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها کار خودش رو کرده بود

پیکر شهید کاملا نمایان شد

لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری هم کنار او قرار داره

از حالت افتادنشون فهمیدم موقع شهادت صورت هاشون رو به همدیگه بوده

پیکر شهدا رو که بیرون آوردیم با کمال تعجب دیدم که پشت پیرهن هر دوتاشون نوشته  :

می روم تا انتقام سیلی زهرا سلام الله علیها بگیرم

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 92 آبان 19 :: 12:39 عصر :: نویسنده : مهدی 110


روزی پدرم دست خود را روی شانه ام  گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟

 گفتم من.

پدرم جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟

 گفتم من.

پدرم بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟

 گفتم من.

پدرم ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک ازم دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟

 گفتم تو....

پدرم گفت چون من ناراحت شدم گفتی قویترم ؟

 گفتم نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم ..........

شادی روح پدرم و همه ی باباهایی که در قید حیاط نیستن صلوات..........همین110




موضوع مطلب :
یکشنبه 92 آبان 19 :: 10:33 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

 

 

داشتیم با بچه های تفحص توی منطقه کار می کردیم

بیل مکانیکی رو یه مقدار از جاده خارج کردیم تا برا جستجو بریم اون طرفتر

اما یه دفعه دستگاه خاموش شد

هر کاری کردیم ، راه نیفتاد

گفتم حتماً گازوییل تموم کرده

رفتیم که از مقر گازوییل بیاریم

راننده که تنهایی مونده بود کنار دستگاه ، شروع می کنه به استارت زدن

بعد از چند استارت روشن میشه

تصمیم می گیره تا اومدن بچه ها همون جایی که دستگاه خاموش شده رو بگرده

می گفت به محض زدن اولین بیل به زمین ، پیکر یه شهید پیدا شد

اونجا بود که حکمت خاموش شدن بیل مکانیکی رو فهمیدم  ...یازهرا(س).........110

 




موضوع مطلب :
شنبه 92 آبان 18 :: 11:56 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

خبر دادند که توی منطقه چزابه مقدارى استخوان پیدا شده

رمز حرکتمون نام مبارک حضرت رقیه سلام الله علیها بود

دختر سه ساله امام حسین علیه السلام

رسیدیم به محلى که گزارش داده بودند....



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

شنبه 92 آبان 18 :: 11:20 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم

یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن

اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم  ...

 ... اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد

کلافه شده بودیم........

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

1 2 >
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 2
  • کل بازدیدها: 68182
آبان 92 - صدای دل...


صدای دل.....تفحص