سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای دل...
دوشنبه 95 فروردین 23 :: 9:43 صبح :: نویسنده : مهدی 110

بسیار باید تلاش کرد که به صفر رسید
و وقتی به صفر رسید .
بسیار باید تلاش کرد که
بالا تر رفت .
آری باید به صفر رسید...




موضوع مطلب :
شنبه 94 دی 5 :: 8:36 صبح :: نویسنده : مهدی 110

زیباترین ژست دنیا 

??

وقتی میمیریم مارا به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟

و بعد از غسل دادنت میگویند :جنازه کجاست ؟

وبعد از خاکسپاریت میگویند: قبر میت کجاست ؟

همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتی بعد از مرگت فراموش میشه 

مدیر ، مهندس ، مسؤول ،فرمانده دکتر، بازرس...

پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متکبر.

ساده بودن زیباترین ژست دنیاست




موضوع مطلب :
سه شنبه 94 خرداد 12 :: 9:58 صبح :: نویسنده : مهدی 110

قدیما یادش بخیر ....

  وقتی بهترین اسباب بازی هامون، لوکس یا خریدنی نبود  ...

  وقتی یه لاستیک کهنه ی دوچرخه و یک تکه چوب ، تمام روزمون رو پر از شادی و شور و نشاط میکرد

  گاهی با تعجب از خودم می پرسم اون روزها کجا رفت ....

 هنوز باورم نمیشه اون روزها دیگه بر نمیگرده ...

 

جملات زیبا گیله مرد




موضوع مطلب :
سه شنبه 94 خرداد 12 :: 9:54 صبح :: نویسنده : مهدی 110

مولای من مهدی جان :

دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی

صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی

شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین

بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی




موضوع مطلب :
شنبه 93 اسفند 9 :: 10:24 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 این جمله خیلى به من چسبید:

 

وقتى به یه مگس بال هاى پروانه رو بدى

نه قشنگ میشه

نه میتونه باهاش پرواز کنه

میدونى دارم از چى حرف میزنم؟

  "اصالت"

بال و پر بیخود به کسی دادن اشتباهست




موضوع مطلب :
شنبه 93 اسفند 9 :: 9:42 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 


 

 

 

مرحوم میرزا محمّد تنکابنی در کتاب قصص العلماء می نویسد:

مرحوم والدِ ماجدِ مؤلّف این کتاب، نوشته است که:

نقل شده است از خطّ آخوند ملاّ محمّدباقر مجلسی که به این عبارت نوشته است:

«چنین گوید بنده خاطی، محمّدباقر بن محمّدتقی که: شبی از شب های جمعه، در ادعیه خود مرور می کردم. نظرم به دعای قلیل اللّفظ کثیر المعنی افتاد. خاطرم بر آن قرار گرفت که در آن شب بخوانم. پس خواندم. بعد از هفته دیگر، شب جمعه خواستم که همان دعا را بخوانم، ناگاه صدایی از سقف خانه شنیدم که:

ایّها الفاضل الکامل! هنوز کرام الکاتبین از نوشتن ثواب این دعا که در شب جمعه سابق خواندی، فارغ نشده اند که تو دوباره می خواهی آن را بخوانی!»

و باید دانست که خواندن این دعا در شب های جمعه و در غیر شب های جمعه هر وقتی که باشد، ثواب بسیار دارد، و مرحوم والد ماجدم همیشه در شب های جمعه مواظب بر خواندن این دعا داشت، و این فقیر، مؤلّف کتاب، شرحی بر این دعا در سفر خراسان نوشته ام که خالی از لطف نیست.

دعا چنین است:

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم‏، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها، وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَةٍ، وَ اَسْتَغْفِرُاللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ، یَا اَرْحَمَ الرّاحِمِینَ»

(قصص العلماء، ص208)




موضوع مطلب :
شنبه 93 اسفند 9 :: 9:22 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 


 

 

 

 

رهبر معظم انقلاب :

ابزارهای تسهیل‌کننده،
مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی
و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست.
اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید،
میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را
به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛
این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛
مبادا این فرصت ضایع شود.
اگر ضایع شد،
خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد:
از فرصت این همه جوان،
این همه استبصار،
این همه میل و شوق به دانستن،
شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟

 




موضوع مطلب :
یکشنبه 93 شهریور 30 :: 10:8 صبح :: نویسنده : مهدی 110

 

 

هرچه نگاه می کنم

غیر تو ، حامی ندارم

یا حسین




موضوع مطلب :
پنج شنبه 93 اردیبهشت 11 :: 10:22 صبح :: نویسنده : مهدی 110
شب خواستگاری اش 

 

طوفان شد و 

دیوار خانه ی همسایه خراب.

اول دیوار خانه را درست کرد

بعد با همان لباس خاکی 

به مجلس خواستگاری رفت.

دختر بدون هیچ حرفی پذیرفت

...

17 ماه بعد در سومار شهید شد.

دخترک عجب گوهرشناسی بود

افلاکیانی را در لباس خاکی شناخت




موضوع مطلب :

 

نمی دانم چرا به یک باره تصمیم گرفت بنشیند. شاید برای این که رفتن دلیل می خواهد، اما ماندن و نشستن دلیلی لازم ندارد. مگر می شود آدم به یکباره ترمز کند و وسط خیابان بنشیند و دلیلی هم برای این ایستادنش نداشته باشد؟

     نمی دانم به چه نگاه می کرد، به همان دوچرخه ای که به تندی از کنارش عبور کرد؟ یا نه به راکب دوچرخه که از نیروی جوانی برخوردار بود؟ به پنجره های باز و بسته گذشته عمر فکر می کرد؟ به یک استکان چای داغ لب سوز که در نعلبکی بریزد و با دو تا حبه قند نوش جان کند تا نفسش چاق شود و بعد از وسط خیابان بلند شود و به راهش ادامه بدهد؟ به کتاب عمر تاخورده خود فکر می کرد؟ به گذشته ها؟ بعید می دانم به آینده فکر کند...

دست های بسته خود را با آن انگشتان زمختش به کف آسفالت خیابان فشار می داد. مظلوم و بی حرکت، با نگاهی مرده و چشمانی خسته و بلاتکلیف. دوست داشتم پاهایش محکم و صاف بود. دوست داشتم حتی چشم ها و فکرهایش هم معلوم بود. آن قدر  توی خودش بود که انگار از عالم و آدم جدا شده است. خیلی دلم می خواست

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 1
  • بازدید دیروز: 6
  • کل بازدیدها: 69695
صدای دل...


صدای دل.....تفحص