پيام
+
شاعر
در اتوبان سلوک
شاعري هروله اي کرد و گذشت
زاهدي چپ شد و مرد
عارفي پنچري روح گرفت.
شاعري شعر جهاني مي گفت
هم بدان گونه که مي افتد و داني مي گفت
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
کاغذي در کف داشت
پي يک شاعر ديگر مي گشت
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد!
شاعري شايعه بود
نقد تکذيبش کرد!
هما بانو
93/1/28
صداي دل...
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيک غم اول مي شد.
شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!
شاعري خون مي گفت
زاهدي ايدر و ايدون مي گفت
قصه ي ليلي و مجنون مي گفت!
سالکي خسته به دنبال حقيقت مي رفت
در مجاري اداري گم شد!
شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!
شاعري ني مي زد
عارفي مي ناليد
زاهدي بست پياپي مي زد!
صداي دل...
تاجري مجلس تفسير گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!